دنیای عشق

دنیای عشق

خدایا چنان کن سر انجام کار تو خوشنود باشی و ما رستگار
دنیای عشق

دنیای عشق

خدایا چنان کن سر انجام کار تو خوشنود باشی و ما رستگار

آیا شما زن وشوهرید ؟

زن و مرد از راهی می رفتند، ماموران آنها را دیدند وآنها را خواستند!

پرسیدند شما چه نسبتی با هم دارید؟
زن و مرد جواب دادند زن و شوهریم
ماموران مدرک خواستند،
زن و مرد گفتند نداریم !
ماموران گفتند چگونه باور کنیم که شما زن و شوهرید ؟!
زن و مرد گفتند ...

برای ثابت کردن این امرنشانه های فراوانی داریم ... !

اول اینکه آن افرادی که شما می گویید دست در دست هم می روند،
ما دستهایمان از هم جداست!

دوم، آنها هنگام راه رفتن و صحبت کردن به هم نگاه می کنند،
ما رویمان به طرف دیگریست!

سوم آنکه آنها هنگام صحبت کردن و راه رفتن،با هم با احساس حرف می زنند،
ما احساسی به هم نداریم!

چهارم آنکه آنها با هم بگو بخند می کنند،
می بینید که، ما غمگینیم!

پنجم، آنها چسبیده به هم راه می روند،
اما یکی ازما جلوترازدیگری می رود!

ششم آنکه آنها هنگام با هم بودن کیکی، بستنی ای، چیزی می خورند،
ما هیچ نمی خوریم!

هفتم، آنها هنگام با هم بودن بهترین لباسهایشان را می پوشند،
ما لباسهای کهنه تنمان است.. !

هشتم، ...

ماموران گفتند
خیلی خوب،
بروید،
بروید،..
فقط بروید ... !
......آری متاسفانه / بعد از مدتی که از ازدواج میگذرد اآدما اینجوری میشن /چون ..منیت ها اشکار میشه و..و.....
باید خود درون را 
پیرایش ویرایش وواراسته کرد باطن را زیبا وخود سازی کرد تازندگی شیرن شود 
/ لجاجتها ..تکبرها ... تحکم ها /
توقعات زیاده از حد ...خشم ..خشونت ...دروغ ..مکر ...فریب ..خیانت .....بی وفایی ...بیمهری ...براورده نشدن نیاز ها ..منجمله .نیاز عاطفی و......این همه راه باید رفت 
و واقعا از دیو ودد ملولم و....انسانم ارزوست ؟!
البته استثناات هم هست ..اما هرچه هست کم است .یک عامل مهم بلکه بسیار مهم در داشتن یک زندگی سالم بدون ظلم ...دیانت ...است به معنای واقعی آن ..لذا فرموده اند دختر تان را به مردی متقی بدهید ..که اگر باهم خوب بودند فبها ...واگر نه ...مرد متقی ومتدین به همسرش ظلم نمیکند .

به خاطر تو.....


به خاطر تو خورشید را قاب می کنم و بر دیوار دلم می زنم

به خاطر تو اقیانوس ها را در فنجانی نقره گون جای می دهم

به خاطر تو کلماتم را به باغهای بهشت پیوند می زنم

به خاطر تو دستهایم را آیینه می کنم و بر طاقچه یادت می گذارم

به خاطر تو می توان از جاده های برگ پوش و آسمانهای دور دست چشم پوشید

به خاطر تو می توان شعله تلخ جهنم را

چون نهری گوارا نوشید

به خاطر تو می توان به ستاره ها محل نگذاشت

به خاطر روی زیبای تو بود

که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند

به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود

که دست هیچ کس را در هم نفشردم

به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود

که حرفهای هیچ کس را باور نداشتم

به خاطر دل پاک تو بود

که پاکی باران را درک نکردم

به خاطر عشق بی ریای تو بود

که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم

به خاطر صدای دلنشین تو بود

که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست

عزیزم...

عشق را در تو ، تو را در دل ، دل را در موقع تپیدن

وتپیدن را به خاطر تو دوست دارم

من غم را در سکوت ، سکوت را در شب ، شب را در بستر

وبستر را برای اندیشیدن به خاطر تو دوست دارم

من بهار را به خاطر شکوفه هایش

زندگی را به خاطر زیبایی اش و زیباییش را

به خاطر تو دوست دارم

می خواهم برایت بنویسم

می خواهم برایت بنویسم. اما مانده ام که از چه چیز و از چه کسی بنویسم؟

از تو که بی رحمانه مرا تنها گذاشتی یا از خودم که چون تک درختی در کویر خشک،
مجبور به زیستن هستم.

از تو بنویسم که قلبت از سنگ بود یا از خودم که شیشه ای بی حفاظ بودم؟
از چه بنویسم؟

از دلم که شکستی، یا از نگاه غریبه ات که با نگاهم آشنا شد؟

ابتدا رام شد، آشنا شد و سپس رشته مهر گسست و رفت و ناپیدا شد.

از چه بنویسم؟
از قلبی که مرا نخواست یا قبلی که تو را خواست؟

شاید هم اگر در دادگاه عشق محاکمه بشویم،
دادستان تو را مقصر نداند و بر زود باوری قلب من که تو را بی ریا و مهربان انگاشت اتهام بزند.

شاید از اینکه زود دل بسته شدم و از همه ی وابستگی ها بریدم تا تو را داشته باشم
به نوعی گناهکاری شناخته شدم.

نه!نه! شاید هم گناه را به گردن چشمان تو بگذارند که هیچ وقت مرا ندید،
یا ندیده گرفت چون از انتخابش پشیمان شده بود. عشقم را حلال کردم تا جان تو را آزاد کنم.

که شاید دوری موجب دوستی بیشترمان بشود و تو معنای ((دوست داشتن))را درک کنی...
امّا هیهات.... که تو آن را در قلبت حس نکردی و معنایش را ندانستی...

از من بریدی و از این آشیان پریدی.

شبی که همسرم از من خواست با زن دیگری برای شام بیرون بروم


پس از سال‌ها زندگی مشترک، همسرم از من خواست که با زن دیگری برای شام و سینما بیرون بروم.
زنم گفت که مرا دوست دارد ولی مطمئن است که این زن هم مرا دوست دارد و از بیرون رفتن با من لذت خواهد برد. 
زن دیگر که همسرم خواست با او بیرون برم، مادرم بود. 
او 19سال پیش بیوه شده بود ولی مشغله‌های زندگی و داشتن 3فرزند باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقی و نامنظم به او سر بزنم. 
آن شب به او زنگ زدم و... با نگرانی از من پرسید مگر چه شده؟ 
نگران شده‌بود، گفتم: به نظرم رسید بسیار دلپذیر خواهد بود اگر امشب با هم باشیم...
جمعه عصر وقتی برای بردنش می‌رفتم کمی عصبی بودم، او جلوی در خانه ایستاده بود و لباسی را پوشیده بود که در آخرین جشن سالگرد ازدواجش پوشیده بود. 
با چهره‌ای روشن همچون فرشتگان به من لبخند می‌زد. 
وقتی سوار ماشین شد گفت به دوستانش گفته که امشب با پسرم برای گردش بیرون می‌روم و آنها خیلی تحت تاثیر قرار گرفته بودند...
به رستورانی رفتیم که خیلی لوکس نبود اما جای دنجی بود. وقتی منو را نگاه می‌کرد، لبخند حاکی از رضایت را بر چهره‌اش می‌دیدم...
به من گفت وقتی کوچک بودیم و با هم رستوران می‌رفتیم، او بود که منوی رستوران را می‌خواند... 
من هم گفتم حالا وقتش رسیده که تو استراحت کنی و بگذاری من این لطف را در حق تو انجام دهم... 
هنگام صرف شام گپ و گفت صمیمانه‌ای داشتیم... آنقدر حرف زدیم که سینما را از دست دادیم...
وقتی او را به خانه رساندم گفت که باز هم با من بیرون خواهد آمد به شرط اینکه او مرا دعوت کند و من هم قبول کردم...
چند روز بعد مادرم در اثر یک حمله قلبی درگذشت، کمی بعدتر پاکتی حاوی کپی رسیدی از رستورانی که با مادرم آن شب غذا خوردیم به دستم رسید. 
همراه با یادداشتی که به آن ضمیمه شده بود: نمی‌دانم که آیا در آنجا خواهم بود یا نه ولی هزینه را برای 2نفر پرداخت کرده‌ام یکی برای تو و یکی هم برای همسرت. 
و تو هرگز نخواهی فهمید آن شب برای من چه مفهومی داشته است، دوستت دارم پسرم. 
آن هنگام بود که دریافتم چقدر اهمیت دارد که به موقع به عزیزانمان بگوییم که دوستشان داریم و زمانی که شایسته آنهاست به آنها اختصاص دهیم... 
به نظرم هیچ چیز در زندگی مهمتر از خداوند و خانواده نیست، زمانی را که شایسته عزیزانتان است به آنها اختصاص دهید 
زیرا هرگز نمی‌توان این امور را به وقت دیگری واگذار نمود...»

2

نمی دونم از کــجا شروع کنم قصه تلخ ســـــادگیمـــو

نمی دونم چرا قسمت می کنم روزای خوب زندگیمو

چــــــرا تو اول قصه همه دوســـــــــم مــــــــــــی دارن

وسط قــــــــــصه می شه سر به سر من مـــی ذارن

تا می خواد قـــــصه تموم شه همه تنهام مــی ذارن

مــــــی تونم مثل همه دورنگ بـــــاشم دل نــــبازم

مــــــی تونم مثل همه یه عـــــشق بادی بــــسازم

تا با یک نـــــیش زبــــــون بترکه و خراب بـــــــــــشه

تا بـــــــیان جمعش کنن حباب دل ســــــــراب بشه

مــــــی تونم بازی کنم با عشق و احساس کسی

مـــــــی تونم درست کنم تـــــــرس دل و دلواپسی

مــــــــی تونم دروغ بگم تا خودمو شــــــــیرین کنم

مــــــــی تونم پشت دلا قایم بشم کــــــــمین کنم

ولی با این همه حــــــــرفا باز مـــــــــــنم مثل اونام

یه دروغگو مـــــــی شم همیشه ورد زبــــــــــــــونا

یه نفر پیدا بـــــــشه به مـــــــــن بگه چیکار کــــنم

با چه تیری اونی که دوسش دارم شکار کنم ؟؟؟؟

من باید از چی بفهمم چه کسی دوسم داره ؟؟؟

توی دنیا اصلا عشق واقعی وجود داره .........؟؟؟

شهیدی که عکس یک زن بر بدنش خالکوبی شده بود!


پنهان کاری‌های او شک بعضی‌ها را برانگیخته بود...


پنهان کاری‌های او شک بعضی‌ها را برانگیخته بود. جزو غواص‌هایی بود که باید به عنوان اولین نیروهای خط شکن وارد خاک دشمن می‌شد. هر بار که می‌خواست لباسش را عوض کند می‌رفت یک گوشه، دور از چشم همه این کار را انجام می‌داد. روحیه ی اجتماعی چندانی نداشت. ترجیح می‌داد بیشتر خودش باشد و خودش.

من هم دیگر داشتم نسبت به او مشکوک شدم. بچه‌ها برای عملیات خیلی زحمت کشیده بودند. هر چه تاکتیک مربوط به مخفی نگه داشتن اسرار نظامی بود را، پیاده کرده بودند. همه ی امور با رعایت اصل (اختفا و استتار) پیگری می‌شد، حتی اغلب سنگرها و مواضع ادوات را با شا‌خه‌های نخل پوشانده بودیم. با رعایت همه این اصول حالا در آخرین روزهای منتهی به عملیات، کسی وارد جمع ما شده بود که مهارت بالایی در غواصی داشت، منزوی بود و حتی موقع تعویض لباس، جمع را ترک می‌کرد و به نقطه‌ای دور و خلوت می‌رفت.

بعضی از دوستان، تصمیم گرفته بودند از خودش در این‌باره سوال کنند و یا در صورت لزوم او را مورد بازرسی قرار دهند تا نکند خدای ناکرده، فرستنده‌ای را زیر لباس خود پنهان کرده باشد.

آن فرد هم بی شک آدم ساده و کم هوشی نبود، متوجه نگاه‌های پرسش گر بچه‌ها شده بود. یک شب موقع دعای توسل، صدای ناله‌های آن برادر به قدری بلند بود که باعث قطع مراسم شد. او از خود بی خود شده بود و حرف‌هایی را با صدای بلند به خود خطاب می‌کرد. می‌گفت:‌

«ای خدا! من که مثل این‌ها نیستم. این‌ها معصوم اند، ولی تو خودت مرا بهتر می شناسی... من چه خاکی را سرم کنم؟ ای خدا!»

سعی کردم به هر روشی که مقدور است او را ساکت کنم. حالش که رو به راه شد در حالی که اشک هنوز گوشه ی چشمش را زینت داده بود، گفت:

«شما مرا نمی‌شناسید. من آدم بدی هستم. خیلی گناه کردم، حالا دارد عملیات می‌شود. من از شما خجالت می‌کشم، از معنویت و پاکی شما شرمنده می‌شوم...»

گفتم: «برادر تو هر که بوده‌ای دیگر تمام شد. حالا سرباز اسلام هستی. تو بنده ی خدایی. او توبه همه را می‌پذیرد...»

نگاهش را به زمین دوخت. گویا شرم داشت که در چشم ما نگاه کند. گفت:

«بچه‌ها شما همه‌اش آرزو می‌کنید شهید شوید، ولی من نمی‌توانم چنین آرزویی کنم.»

تعجب ما بیشتر شد. پرسیدم:

«برای چه؟ در شهادت به روی همه باز است. فقط باید از ته دل آرزو کرد.»

او تعجب ما را که دید، گوشه‌ ی پیراهنش را بالا زد. از آن چه که دیدیم یکه خوردیم. تصویر یک زن روی تن او خالکوبی شده بود. مانده بودیم چه بگوییم که خودش گفت:

«من تا همین چند ماه پیش همه‌ش دنبال همین چیزها بودم. من از خدا فاصله داشتم. حالا از کارهای خود شرمنده‌ام. من شهادت را خیلی دوست دارم، اما همه‌ش نگران ام که اگر شهید شوم، مردم با دیدن پیکر من چه بسا همه ی شهدا را زیر سوال ببرند. بگویند این‌ها که از ما بدتر بودند...»

بغضش ترکید و زد زیرگریه. واقعاً از ته دل می‌سوخت و اشک می‌ریخت. دستی به شانه‌اش گذاشتم و گفتم:‌

«برادر مهم این است که نظر خدا را جلب نماییم همین و بس.»

سرش را بالا گرفت و در چشم تک‌تک ما خیره شد. آهی کشید و گفت:

«بچه‌ها! شما دل پاکی دارید، التماس‌تان می‌کنم از خدا بخواهید جنازه‌ ای از من باقی نماند. من از شهدا خجالت می‌کشم... .»

آن شب گذشت. حرف‌های او دل ما را آتش زده بود.حالا ما به حال او غبطه می‌خوردیم. دل با صفایی داشت. یقین پیدا کرده بودیم که او نیز گلچین خواهد شد. خدا بهترین سلیقه را دارد.

شب عملیات یکی از نخستین شهدای ما همان برادر دل سوخته بود. گلوله ی خمپاره مستقیم به پیکرش اصابت کرد. او برای همیشه مهمان اروند ماند.

خودت را گنهکار مپندار

اگر کسی تو را باتمام مهربانیت دوست نداشت...

دلگیر مباش که نه تو گنهکاری نه او !!!

آنگاه که مهر می ورزی مهربانیت تو را زیباترین معصوم دنیا می کند ...

پس خود را گنهکار مبین !!!

من عیسی نامی را میشناسم که ده بیمار را در یک روز شفا داد ...

و تنها یکی سپاسش گفت !!!

من خدایی میشناسم ابر رحمتش به زمین و زمان باریده...

یکی سپاسش می گوید و هزاران نفر کفر !!!

پس مپندار بهتر از آنچه عیسی و خدایش را سپاس گفتند ...

از تو برای مهربانیت قدردانی میکنند!!!

شهادت مولا علی علیه السلام بر شما دوستان تسلیت باد

مناجات علی امشب ز نخلستان نمی آید
مسجد کوفه پر از جمعیت و مولا نمی آید
دامن مادر گرفته گوشه ی ویرانه طفلی
گوید ای مادر بگو امشب چرا بابا نمی آید

به کسانی که در لابلای مشغله شان ؛

وقتی برای شما پیدا می کنند ،

احترام بگذارید !

اما ....

عاشق کسانی باشید ؛

که وقتی شما به آنها نیاز دارید ،

هرگز به مشغله شان نگاه نمی کنند ... !!!

گوز...((چشم))

گوز ورورگوزل  گوزلرین گوزل ، بولمرم نوار اولدرور منی

چشم ( چشمک که عاشق به معشوقه میزند) میزند زیبا چشمانت زیبا ، نمیدانم چه هست می کشد مرا

سالدی گوزلرین گوزدن عالمی گوزلرین باخار اولدرور منی

انداخت چشمانت دنیا را از چشم ، چشمانت در حالی که نگاه میکند میکشد مرا

گوزلرین قاداسین آلیم گوزل،  گوزلرم  یولون   گوزلره   فدا 

درد و بلای چشمات به جانم ای زیبا روی ، چشم انتظار راهتم فدای چشمانت

گوزلرم  گنه  گوزلرین   گوره ،  درد   انتظار  الدرور  منی

انتظار میکشم دوباره تا چشمانت ببینه، که درد انتظار میکشد مرا

گوز گوز ایلیری گوزلرین منه ، مرحم اولمری سوز لرین منه

چشم  چشم میکنه چشمانت به من، مرحم نمیشه حرفایت به من

گوزلرین بو قلبیم  یاراسینا ،   باخمادی  نگار اولدرور  منی

چشمانت برای زخم قلب من،نگاه نکرد نگارا میکشد مرا

هر گوزل گوزی گوزدن آتمشام ،   گوزلرین خیالینده یاتمشام

هر زیبا چشمی را از چشمم دور انداختم ، در خیال چشمانت خوابیدم( کمین کردم)

بیر خمار گوزه جان اوتوزمشام  ، بیلمیرم قمار اولدرور منی

به یک چشم خماری جانمو باختم، نمیدانم این قمار میکشد مرا

گوز وریب  طبیعت  منه  بلی ، تا گورم  قارا  گوزلری  ولی

بلی طبیعت به من چشم داده ، تا ببینم چشمان سیاه را ، ولی

قورخورام  دییم  اوچی گوزلرین ،  ائلیب شکارالدرور  منی

می ترسم بگم چشمان شکارچیت ، شکار کرده   میکشد مرا

گوزلرین وفاسین گوزل گوزله ، نقش قیلمشام گر گوزون دوزه

وفای چشمان زیبایت به یک چشم زیبائی ، نقش بستم اگر چشمانت تحمل کنه

گورسه ساخلارام گوزده گوزلرین ، گرچه روزگار اولدرور منی

ببینه نگاه میدارم در چشمانم چشمانت را ، گر چه روز گار می کشد مرا

تا گوزومدن اولدون اوزاخ گوزل، گوزورورگوزون اوزگه گوزلره

تا از چشمانم دور شدی زیبایم ، چشم می زند چشمانت به چشمان غریبه

اوزگه اوزلره گوز وراندا سن ،  قلب داغدار  الدرور  منی

 وقتی به اشخاص بیگانه چشم میزنی ، قلب داغدار میکشد مرا

قاره گوز گوزون حسرتیندیم ، گوزلریم چکیر یول گوزون گله

ای چشم سیاه در حسرت چشمانتم، چشمانم به راهه تا چشمانت بیاید

 فرقتینده ای هر گوزی گوزل ،  چشم  اشکبار  الدرور  منی

در فراقت ای هر چشمانت زیبا ، چشم گریانم میکشد مرا

گوزده آز یولون قاره گوزلریم ، دوشموسن گوزوندن گوزون گوتور

ای چشمان سیاهم کم انتظار بکش ، افتادی از چشمانش چشماتو بردار

آغلار گوزلریم سویله ای گوزل  ، وردین  آشکار  الدرور  منی

چشمانم گریان میشه برسون ای زیبا (عرض کن ) وردت و زمزمه ات آ شکارا میکشد مرا

قاره گوز گوزل بیر دقیقه دوز ، سویلمه گوزومدن گوزون گوتور

زیبای چشم سیاه یک دقیقه صبر کن ، نگو چشمانت را از چشمانم بردار

سیر ایله گوزون گوزگولرده گور ، گوزده گور نه وار الدرور منی

نگاه کن چشمانت را در آیینه ها ببین، در چشمانت ببین چه هست که میکشد مرا

آرزو گوزل گوز گوزه وورار ، گوز وراندا گوز گوزله گوز ورار

آرزوی زیبا چشم  به چشم  میزند( برق میزند) موقعی که چشم میزند چشم ، مواظب باش چشم نزنه

گوزلرین آلار  گوزدن  اختیار  ،  گوزلریم  باخار  الدرور  منی

چشمانت می گیرد اختیار از چشم ، چشمانت در حالیکه نظاره گر است میکشد مرا

آقایان خانمها به این جملات نیاز دارن

اگر هم از اهمیت این جملات باخبرید اما نمی دانید چه بگویید و از کجا شروع کنید، بهتر است از این توصیه ها کمک بگیرید و با دنیای زنان آشنا تر شوید.

 

 

ادامه مطلب ...

سورپرایز یه مرد عاشق همسرش

http://www.taknaz.ir/upload/66/0.308842001331899470_taknaz_ir.jpg
یک پیرمرد آمریکائی که بشدت به همسرش عشق می ورزد تصمیم گرفت برای سالگرد 50 مین سال ازدواجش برای همسرش یک سورپرایز اساسی ترتیب بدهد.


 
سورپرایز جالب مردی برای همسرش + عکس  www.taknaz.ir
 
به گزارش تکناز این مرد عاشق برای این منظور به یکی از شرکت های بزرگ تبلیغاتی مراجعه نموده و سفارش داد تا پیغامی به همین منظور بر روی یک بیلبورد در یکی از شلوغ ترین آزادراه های شهر سن فیلیپ به نمایش بگزارد. او خواست علاوه بر همسرش همه مردم شهر بدانند که چقدر همسرش را دوست دارد.
 
سورپرایز جالب مردی برای همسرش + عکس  www.taknaz.ir

او برای اینکه همسرش را متوجه این کار کند با یکی از دوستان پلیس هماهنگ کرد که وقتی او و همسرش به نزدیکی تابلو رسیدند خودرو آنها را به منظور تخلف متوقف نموده و به بررسی مدارک انها بپردازد که از این طریق همسرش قطعا متوجه این بیلبورد خواهد شد.
 
سورپرایز جالب مردی برای همسرش + عکس  www.taknaz.ir

اتفاقا همین طور هم شد و همسرش متوجه این قضیه شد و در همین هنگام پیرمرد قصه ما با تقدیم دسته گلی به همسرش از او قدردانی کرد.

به سلامتی پدرو مادرها صلوات

آدما تا وقتی کوچیکن دوست دارن برای مادرشون هدیه بخرن اما پول ندارن.
وقتی بزرگتر میشن ، پول دارن اما وقت ندارن.
وقتی هم که پیر میشن ، پول دارن وقت هم دارن اما . . . مادر ندارن!...
به سلامتی همه مادرای دنیا...
---------------------------- 
پدرم ، تنها کسی است که باعث میشه بدون شک بفهمم فرشته ها هم میتوانند مرد باشند !
-------------------- 
شرمنده می کند فرزند را ، دعای خیر مادر ، در کنج خانه ی سالمندان ...
-------------------- 
خورشید
هر روز
دیرتر از پدرم بیدار می شود
اما
زودتر از او به خانه بر می گردد !
-------------------- 
به سلامتیه مادرایی که با حوصله راه رفتن رو یاده بچه هاشون دادن
ولی تو پیری بچه هاشون خجالت میکشن ویلچرشونو هل بدن !!!
--------------------   
سرم را نه ظلم می تواند خم کند ،
نه مرگ ،
نه ترس ،
سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شود مادرم ؛
--------------------  
سلامتیه اون پسری که...
..
10سالش بود باباش زد تو گوشش هیچی نگفت...
..
 20سالش شد باباش زد تو گوشش هیچی نگفت....
... ... ... ... ..
 30سالش شد باباش زد تو گوشش زد زیر گریه...!!!
..
باباش گفت چرا گریه میکنی..؟
..
گفت: آخه اونوقتا دستت نمیلرزید...!
--------------------  
همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم
که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر میشود…
ولی پدر ...
... ... ... ...
یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند
خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست
فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد …
بیایید قدردان باشیم ...
به سلامتی پدر و مادرها
--------------------  
(( قند )) خون مادر بالاست .
دلش اما همیشه (( شور )) می زند برای ما ؛
اشک‌های مادر , مروارید شده است در صدف چشمانش ؛
دکترها اسمش را گذاشته‌اند آب مروارید!
حرف‌ها دارد چشمان مادر ؛ گویی زیرنویس فارسی دارد!
دستانش را نوازش می کنم ؛ داستانی دارد دستانش .
  --------------------
دست پر مهر مادر
تنها دستی ست،
که اگر کوتاه از دنیا هم باشد،
از تمام دستها بلند تر است...
  --------------------  
پدر و پسر داشتن صحبت میکردن!!
پدر دستشو میندازه دوره گردنه پسرش میگه پسرم من شیرم یا تو؟
پسر میگه : من..!!
... ... ...
پدر میگه : پسرم من شیرم یا تو؟؟!!
پسر میگه : بازم من شیرم...
پدر عصبی مشه دستشو از رو شونه پسرش بر میداره میگه : من شیرم یا تو!!؟؟
پسر میگه : بابا تو شیری...!!
پدر میگه : چرا بار اول و دوم گفتی من حالا میگی تو ؟؟
پسر گفت : آخه دفعه های قبلی دستت رو شونم بود فکر کردم یه کوه پشتمه اما حالا...
به سلامتی هرچی پدره
--------------------
مادر
تنها کسیست که میتوان "دوستت دارم"‌هایش رااا باور کرد
حتی اگر نگوید...
--------------------  
سلامتی اون پدری که شادی شو با زن و بچش تقسیم میکنه
اما غصه شو با سیگار و دود سیگارش!
--------------------  
مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو، صبوری! مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ،دلواپسی! مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری ! مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد! مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود!
مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن....
--------------------  
پدرم هر وقت میگفت "درست میشود"...
تمام نگرانی هایم به یک باره رنگ میباخت...!
--------------------  
آدم پیر می شود وقتی مادرش را صـــــــــــــــــــــــــــــدا میزند اما جوابی نمیشنود.........
ممماااااااااااادددددددررررررر..............
--------------------  
تو 10 سالگی : " مامان ، بابا عاشقتونم"
تو 15 سالگی : " ولم کنین "
تو 20 سالگی : " مامان و بابا همیشه میرن رو اعصابم"
... ... ...
تو 25 سالگی : " باید از این خونه بزنم بیرون"
تو 30 سالگی : " حق با شما بود"
تو 35 سالگی : "میخوام برم خونه پدر و مادرم "
تو 40 سالگی : " نمیخوام پدر و مادرم رو از دست بدم!!!!"
تو  هفتاد سالگی : " من حاضرم همه زندگیم رو بدم تا پدر و مادرم الان اینجا باشن ...!
بیاید ازهمین حالا قدر پدرو مادرامونو بدونیم...
از اعماق وجودم اعتقاد دارم که هر روز، روز توست ...
--------------------  
بهشت از آن مادران است در حالی که به جز پرستاری و نگهداری از فرزندان ، هیچ حق دیگری نسبت به آنها ندارند و برای بیشتر چیزها اجازه ی بابا لازم است !!!!!
--------------------  
وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره ، میفهمی پیر شده ! وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی پیر شده ! وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه... و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو هستش ، دلت میخواد بمیری
--------------------  
اگر 4 تکه نان  خیلی خوشمزه وجود داشته باشد و شما 5 نفر باشید
کسی که اصلا از مزه آن نان خوشش نمی آید (( مادر )) است
 

اس ام اس های مخصوص تو که بی دلیل دلمو شکستی ..

از حساب و کتاب بازار عشق هیچگاه سر در نیاوردم

و هنوز نمی دانم چگونه می شود هربار که تو بی دلیل ترکم می کنی

من بدهکارت می شوم . . .

بهاربیست                   www.bahar20.sub.irبهاربیست                   www.bahar20.sub.irبهاربیست                   www.bahar20.sub.irبهاربیست                   www.bahar20.sub.irبهاربیست                   www.bahar20.sub.ir     بهاربیست                   www.bahar20.sub.irبهاربیست                   www.bahar20.sub.irبهاربیست                   www.bahar20.sub.irبهاربیست                   www.bahar20.sub.irبهاربیست                   www.bahar20.sub.ir

همیشه سکوتم به معنای پیروزی نیست ، گاهی سکوت میکنم تا بفهمی چه بی صدا باختی . . .

بهاربیست                   www.bahar-20.com

مشکل از تو نبود

از من بود

با کسی حرف میزدم

که سمعک هایش را

پیش دیگری جا گذاشته بود . . .

خدمات وبلاگ نویسان جوان , قالب وبلاگ               www.bahar-20.com  خدمات وبلاگ نویسان جوان , قالب وبلاگ               www.bahar-20.com  خدمات وبلاگ نویسان جوان , قالب وبلاگ               www.bahar-20.com  

دست از سرم بردار برو / ندارم حوصله ی این حرفارو

همه یادگاریات بخوره تو سرت / نه خودتو میخوام نه دردسرت !

خدمات وبلاگ نویسان جوان , قالب وبلاگ               www.bahar-20.com

من از عشق گفتم

تو مدل ماشینم را پرسیدی

من از محبت گفتم

تو محل زندگیم را پرسیدی

من از دوست داشتن گفتم

تو وضعیت حسابِ بانکیم را جویا شدی

من از ارزش ها گفتم،ارزش هایی که قیمت ندارند،امّا تو

تو قیمت ارزش ها را با اهن و کاغذ برابر کردی . . .

بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar-20.com

محبت به نامرد ، کردم بسی / محبت نشاید به هر نا کسی

تهی دستی و بی کسی درد نیست / که دردی چو دیدار نامرد نیست

 بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar-20.com

این که هر بار سرت با یکی گرم باشد دلیل بر ارزش ات نیست

آنقدر بی‌ ارزشی که خیلی‌ها اندازه تو هستند . . .

 

بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar-20.com

چه داروی تلخی است ، وفاداری به خائن

صداقت با دروغگو و مهربانی با سنگدل . . .

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com

یکی را آرزو کردی و رفتی / برایش پرس و جو کردی و رفتی

تو هم تا آبرو از من گرفتی / مرا بی آبرو کردی و رفتی . . .

تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar22.com

عاشق شدم و عذاب را فهمیدم / رنجیدن و اضطراب را فهمیدم

در چشم تو عشق را ندیدم اما / معنای دل کباب را فهمیدم

هر روز خطاهای تو را بخشیدم / تا بخشش بی حساب را بخشیدم . . .

تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar22.com

دیگر هیچ چیز مشترکی بین ما نیست

تنها آسمانمان یکیست . . .

بهاربیست                   www.bahar22.com

نمی بخشمت

ولی فراموشت می کنم

همیشه به همین سادکی از ادمای بی ارزش می گذرم . . .

بهاربیست                   www.bahar22.com

“دوستت دارم”

تکیه کلام تو بود

من بی جهت به آن تکیه داده بودم…!!!

حضورت در کنار من معجزه نبود

نبودنت هم فاجعه نیست

فردا روزِ دیگری برای من خواهد بود

بیشتر از این برایت اشک نخواهم ریخت . . .  

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com

به نامردی نامردان قسم جانا که نامردی

که نامردان خجل گشتند از بس که تو نامردی . . .

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com

آنقــدر مرا سرد کرد

از خودش .. از عشق ..کــه حالا بــه جای دلبستن یخ بسته ام

آهای !!! روی احساسم پا نگذاریــد ..لیز می‌‌خوریــد

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar22.comبهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar22.comبهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar22.comبهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar22.comبهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com

عجب جوش و خروشی بود عشقت / خراب باده نوشی بود عشقت

بهشتم را به سیبی داد بر باد / عجب آدم فروشی بود عشقت . . .

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar22.comبهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com

تســــبــیح میشوم زیر انگشــــتانت

دانـــه دانــــه میـــرانـــی ام

تا خــــودت را بالا ببـــــری . . .

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com

سوت پایان را بزن

من حریف هرزگی تو

و احمق بودن خودم نمی شوم . . .

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com

دار بزن … خاطرات کسی که تـو را دور زده

حالم خوب است …امّا گذشته ام درد میکند . . .

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com

نمیتونم ببخشمت / دور شو برو نبینمت

تیکه ای بودی از دلم / گندیدی و بریدمت . . .

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com

نفرین به توی نامرد که با زیباترین نقاب به چهره رفیق درآمدی

نفرین بر آن مرامی که اینگونه به اعتمادم خیانت کرد  

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar22.comبهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar22.comبهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar22.comبهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar22.comبهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com

کسی که رنگ پریدگی خزان را ادراک کرده

باشد به نیرنگ گل های رنگ رنگ دل نخواهد بست

به نامردانی چون تو دیگر دل نخواهم بست

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com

با عشق به من به من خیانت کردی

دل دادم و تو رد امانت کردی

رفتی و چه آسوده ز من دل کندی

هر دو قلمت خورد اگر برگردی !

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com

هر که را دیدم خیانت کرد و رفت

هر که با من بود یار من نبود

هر که آمد بر دلم زخمی گذاشت

خود ندانستم از این غمها چه سود

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar22.comبهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar22.comبهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com

کاش هرگز در محبت شک نبود ، تک سوار مهربانی تک نبود

کاش بر لوحی که بر جان دل است ، واژه تلخ خیانت حک نبود . . .

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com

بی وفایی کن وفایت می کنند ، با وفا باشی خیانت می کنند

مهربانی گرچه آیینه ی خوشیست ، مهربان باشی رهایت می کنند  

 

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com

عیدتان مبارک

سایت

42 دقیقه قبل

سایت
عیدقربان،
جشن رهایی ازاسارت نفس وشکوفایی ایمان ویقین ،
عیدسرسپردگی وبندگی
عیدنزدیک شدن دلها به قرب الهی
مبارک باد . . .

عشق امان از عشق

عشق یعنی انتظاروانتظار
عشق یعنی هر چه بینی عکس یار
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده ها با چشم تر
عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی از فراقش سوختن
عشق یعنی سر به در آویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی چون محمد پا به راه
عشق یعنی همچو یوسف قعرچاه
عشق یعنی لحظه های ناب ناب
عشق یعنی لحظه های التهاب
عشق یعنی گم شدن در کوی دوست
عشق یعنی هر چه در دل آرزوست
عشق یعنی یک تیمم یک نماز
عشق یعنی عالمی راز و نیاز
عشق یعنی یک تبسم یک نگاه
عشق یعنی تکیه گاه و جان پناه
عشق یعنی سوختن یا ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن
عشق یعنی همچو من شیدا شدن
عشق یعنی قطره و دریا شدن
عشق یعنی مستی ودیوانگی
عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی با پرستو پر زدن
عشق یعنی آب بر آذر زدن
عشق یعنی سوزنی آه شبان
عشق یعنی معنی رنگین کمان
عشق یعنی شاعری دل سوخته
عشق یعنی آتشی افروخته
عشق یعنی با گلی گفتن سخن
عشق یعنی خون لاله بر چمن
عشق یعنی شعله بر خرمن زدن
عشق یعنی رسم دل بر هم زدن
عشق یعنی بیستون کندن به دست
عشق یعنی زاهد اما بت پرست
عشق یعنی یک شقایق غرق خون
عشق یعنی درد و محنت در درون
عشق یک تبلور یک سرود
عشق یعنی یک سلام و یک درود

عشق میتواند ۴نوع باشد

یک، فقط درخواست می‌کنی این عشق نابالغ است :کودک فقط درخواست می‌کند. نخست اینکه او نمی‌تواند بدهد، نمی‌داند چگونه بدهد.

او یک کودک است، می‌توان او را بخشید. او از مادر می‌خواهد، از پدر

می‌خواهد، از همه می‌خواهد، همگی باید او را دوست داشته باشند. او بسیار
پرتوقع است.

ولی انسان باید از این مرحله رشد کند: این بسیار نابالغانه است.

نخستین نوع عشق، عشق نابالغ است، وقتی که توقع داری:


اگر برایش اسباب بازی‌های بیشتری بیاوری، بستنی‌های بیشتر و چیزهای
بیشتر، آنوقت می‌داند که دوستش داری.

می‌گویی، "این را به من بده، آن را به من بده. اگر بدهی، می‌دانم که مرا

دوست داری، اگر ندهی، آنوقت مطمئناً مرا دوست نداری!" این تنها راهی است
که کودک می‌شناسد برای اینکه بداند دوستش داری یا نه.

او فقط یک زبان را می‌داند که باید به او چیزهای مورد درخواستش را بدهی

ادامه مطلب ...

گل سرخی برای محبوبم...


" جان بلانکارد " از روی نیمکت برخاست لباس ارتشی اش را مرتب کرد و به تماشای انبوه مردم که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرفتند مشغول شد . او به دنبال دختری می گشت که چهره او را هرگز ندیده بود اما قلبش را می شناخت دختری با یک گل سرخ .

از سیزده ماه پیش دلبستگی‌اش به او آغاز شده بود. از یک کتابخانه مرکزی در فلوریدا, با برداشتن کتابی از قفسه ناگهان خود را شیفته و مسحور یافته بود, اما نه شیفته کلمات کتاب بلکه شیفته یادداشت هایی با مداد, که در حاشیه صفحات آن به چشم می‌خورد. دست خطی لطیف که بازتابی از ذهنی هوشیار و درون بین و باطنی
ژرف داشت. در صفحه اول " جان" توانست نام صاحب کتاب را بیابد: "دوشیزه هالیس می نل" . با اندکی جست و جو و صرف وقت او توانست نشانی دوشیزه هالیس را پیدا کند.

" جان " برای او نامه ای نوشت و ضمن معرفی خود از او درخواست کرد که به نامه نگاری با او بپردازد . روز بعد جان سوار کشتی شد تا برای خدمت در جنگ جهانی دوم عازم شود .در طول یکسال و یک ماه پس از آن , آن دو به تدریج با مکاتبه و نامه نگاری به شناخت یکدیگر پرداختند. هر نامه همچون دانه ای بود که بر خاک قلبی حاصلخیز فرو می افتاد و به تدریج عشق شروع به جوانه زدن کرد...

"
جان " درخواست عکس کرد ولی با مخالفت " میس هالیس " روبه رو شد . به نظر هالیس، اگر " جان " قلبا به او توجه داشت دیگر شکل ظاهری اش نمی توانست برای او چندان با اهمیت باشد . ولی سرانجام روز بازگشت " جان " فرارسید آن ها قرار نخستین ملاقات خود را گذاشتند : 7 بعدظهر در ایستگاه مرکزی نیویورک. هالیس نوشته بود : تو مرا خواهی شناخت از روی گل سرخی که بر کلاهم خواهم گذاشت .

بنابراین راس ساعت 7 بعدالظهر " جان " به دنبال دختری می گشت که قلبش را سخت دوست می داشت اما چهره اش را هرگز ندیده بود . ادامه ماجرا را از زبان خود جان بشنوید :

" زن جوانی داشت به سمت من می‌آمد, بلند قامت و خوش اندام, موهای طلایی‌اش در حلقه‌های زیبا کنار گوش‌های ظریفش جمع شده بود , چشمان آبی رنگش به رنگ آبی گل ها بود , و در لباس سبز روشنش به بهاری می مانست که جان گرفته باشد . من بی اراده به سمت او قدم برداشتم , کاملا بدون توجه به این که او آن نشان گل سرخ را بر روی کلاهش ندارد . اندکی به او نزدیک شدم . لب هایش با
لبخند پرشوری از هم گشوده شد , اما به آهستگی گفت " ممکن است اجازه دهید عبور کنم ؟ " بی‌اختیار یک قدم دیگر به او نزدیک شدم ودر این حال میس هالیس را دیدم . تقریبا پشت سر آن دختر ایستاده بود زنی حدودا 40 ساله با موهای خاکستری رنگ که در زیر کلاهش جمع شده بود . اندکی چاق بود و مچ پایش نسبتا کلفتش توی کفش های بدون پاشنه جا گرفته بودند

دختر سبز پوش از من دور می شد , من احساس کردم که بر سر یک دوراهی قرارگرفته ام . از طرفی شوق وتمنایی عجیب مرا به سمت آن دختر سبز پوش فرا میخواند و از سویی علاقه ای عمیق به زنی که روحش مرا به معنای واقعی کلمه مسحور کرده بود , به ماندن دعوتم می کرد .

او آن جا ایستاده بود با صورت رنگ پریده و چروکیده اش که بسیار آرام و موقر به نظر می رسید وچشمانی خاکستری و گرم که از مهربانی می درخشید . دیگر به خود تردید راه ندادم . کتاب جلد چرمی آبی رنگی در دست داشتم که در واقع نشان معرفی من به حساب می آمد , از همان لحظه فهمیدم که دیگر عشقی در کار نخواهد بود , اما چیزی به دست آورده بودم که ارزشش حتی از عشق بیشتر بود , دوستی گرانبهایی که می توانستم همیشه به آن افتخار کنم .



به نشانه احترام و سلام خم شدم و کتاب را برای معرفی خود به سوی او دراز کردم . با این .وجود وقتی شروع به صحبت کردم از تلخی ناشی از تاثری که در کلامم بود متحیر شدم .

من " جان بلانکارد" هستم و شما هم باید دوشیزه می نل باشید . از ملاقات شما بسیار خوشحالم . ممکن است دعوت مرا به شام بپذیرید؟ چهره آن زن با تبسمی
شکیبا از هم گشوده شد و به آرامی گفت: فرزندم من اصلا متوجه نمی‌شوم! ولی آن خانم جوان که لباس سبز به تن داشت و هم اکنون از کنار ما گذشت از من خواست که این گل سرخ را روی کلاهم بگذارم و گفت اگر شما مرا به شام دعوت کردید باید به شما بگویم که او در رستوران بزرگ آن طرف خیابان منتظر شماست .
او گفت که این فقط یک امتحان است !

تحسین هوش و ذکاوت میس می نل زیاد سخت نیست !


طبیعت حقیقی یک قلب تنها زمانی مشخص می شود که به

چیزی به ظاهر بدون جذابیت پاسخ بدهد .

رفیق نیمه راه سلام

 

سلام دوست عزیزم ........ 

میدونی چقدر دلم برات تنگ شده ؟

دوست عزیزم چرا دیگه به من سر نمیزنی ؟  

همیشه توی خوابام منتظرتم چشم انتظارتم ولی تو بی وفائی میکنی

یادته اون روزا با هم بودیم ، خوشحال بودیم ؟

ولی دوست عزیزم چی شد ؟ چی شد که یکدفعه رفیق نیمه راه شدی ؟

تو با همه ی خوبی ها و بدی هات رفتی ولی خاطره ها و مهربونیاتو جا گذاشتی  

ولی اینو بدون عزیزم که 

 

 " این رسم دوستی نیست ....... "  

 

سایه ام امشب ز تنهایی مرا همراه نیست

گر در این خلوت بمیرم، هیچ کس آگاه نیست

من در این دنیا به جز سایه ندارم همدمی

این رفیق نیمه راهم گاه هست گاه نیست . . .